یادداشت اول

خوب، امروز ساعت 9:30 بیدار شدمو کلی خودمو فحش دادم که چرا با اینکه میدونم ساعت 10 کلاسم شروع میشه زودتر بیدار نمیشم!! راستشو بخواین گوشیه بیچارم در سه نوبت زنگ میزنه ولی کو گوش شنوا. یه بار 4:30 واسه نماز که بعد خاموش کردن زنگش میگم قضاشو میخونم. یه بار 7:30 که دیگه از خواب پاشم. یه بارم 9:30 واسه احتیاط(همین زنگیه که دیگه اگه مجبور باشم بیدار میشم). یه وقت فک نکنین من تنبلم  آیا؟

خلاصه بعد بیدار شدن اوضاع به این منوال گذشت. 5 دقیقه که روم به دیوار دستشویی. بعدم تا آماده شدم شد 9:45. خلاصه تا تاکسی سوار شدمو (2 کورس تاکسی باید سوار شم) رسیدم به دانشگاه خراب شدمون(اگه اسمشو بشه گذاشت دانشگاه،1000 رحمت به مهدکودک) ساعت شد 10:10. تو راه نگران بودم که باز استاد ضایعم کنه و نذاره بشینم سر کلاس ولی خدارو شکر اینجور نشد. فک کنم خودشم تازه رسیده بود!! از 10 تا 11:30 که معادلات داشتیم. 1 خبر خوب دارم و یه خبر بد. چون خودم عادت دارم خبر خوبرو همیشه اول بشنوم پس اول اونو میگم. خبر خوب اینکه امتحان میان ترم معادلات افتاد شنبه هفته بعد. خبر بدم اینکه من هنوز هیچی بلد نیستم. این مردتیکه(همون استاد منظورمه) میخواد کل معادلاتو به ما یاد بده. پیش خودش نمیگه آخه ترم تابستونه زمان نیس. هرچیم تلاش میکنیم از خر شیطون بیاریمش پایین تو کتش نمیره که نمیره.

ساعت 12 متون اسلامی داریم با حجةالاسلام والمسلمین حاج آقا وظیفه مند. بعد کلاس معدلات یه کم به وضعیت تغذیم رسیدگی کردم. البته منتظر بودم که ص.ح طبق عادت همیشگیش بیادو چیپس تعارف بزنه ولی خبری نشد!! موقعی که داشتم میرفتم سر کلاس دیدم که بله خودشو دوسش در خفا نشستنو دارن چیپس و ماست میخورن. بعد اینکه منو دید با همون لبخند همیشگیش گفت: " سلام" منم گفتم:"سلام، امروز تعارف نزدین! تک خور شدین!" که بازم در جواب فقط صدای کر کر خندش به گوشم رسید. کلاس متون شروع شدو طبیعتاً تموم. نکته خاصی سر کلاس اتفاق نیوفتاد که بخوام بگم جز اینکه وقت زیاد اوردیمو استاد سعی میکرد وقتو تلف کنه!! آها راستی امروز یه نکته جالب کشف کردم، اونم اینکه هیچ دانشجویی تو ساختمون جدید دانشگاه حق دستشویی رفتن نداره. چون 1دونه بیشتر نداریم اونم مختلطه و تازه کارم نمیکنه!!!!!!!!

بعد کلاس همکلاسیم احسان احمدی لطف  کردو تا نزدیکیایه خونه رسوندم. وقتی میرسم خونه اولین چیزی که فکرمو مشغول میکنه اینه که:"وای حالا ناهار چی بخورم".

ولی خوشبختانه چون به آشپزی علاقه دارم مواد داشته باشم مشکلی واسه درست کردن غذا ندارم. از پروما جوجه کباب گرفته بودم پس گذاشتم تو مایتابهو جاتون خالی با سیب زمینی سرخ کرده خوردم. بعدشم یک مقدار چرت زدم تا الان که دارم مینویسمو ساعت 4:50 دقیقس. بعدشم که اس اس بازی داره. خدا کنه که ببریم.

بازم مینویسم چه خوب چه بد. چون آرومم میکنه.

من خوبم. خونوادم خوبن، دوستام خوبن، همه آدما خوبن مگر خلافش ثابت بشه. پس خدایا شکرت.

نظرات 2 + ارسال نظر
رزا شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:02 ب.ظ

سلام می فینم که تو هم اومدی
آفرین
آره ممکنه خاطره های شیرینی بشه
بهت لینک می دم

نرگس شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام طرح جالبیه برای من که جذاب بود حس کردم دارم یه داستانه دنباله دار می خونم
امیدوارم موفق باشی

سلام. ممنون. همچنین شما دوست عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد