یادداشت چهارم

سلام، امروز چگونه ام؟ بد نیستم. نمدونم شایدم خوبم. امروزم مثل دیروز یه سری اتفاقا افتاد که به شرح ذیل می باشد:

تیم ملی بسکتبالمون تو مسابقات المپیک امروز اولین بازیشو مقابل روسیه باید برگزار می کرد، واسه همین دقیقاً نمیدونم واسه نماز پا شدم که بعدش بازیرم ببینم یا واسه بازی بیدار شدم که پیش خودم گفتم حالا که بیدار شدم بذا نمارمم بخونم!!! خلاصه اینکه مثل یه بچه خوب ساعت 4:30 بامداد از خواب بیدار شدم بعدم که طبق معمول نیاز به گفتن نداره خودتون میدونین چون هر روز مثل من همین کارو انجام میدین. تا اینکه بازی ساعت 5 شروع شدو ساعت 7 تموم. البته متاسفانه علارغم بازی خوبی که بروبچس تیم ملی انجام دادن ولی نتونستن برنده شن. اشکالی نداره فدای سرشون.

 بعدش جاتون خالی بعد از مدتها صبونه خوردم. البته قبلش یه دوش گرفتم که دیگه حالا نیازیم به گفتنش نیس.  دیگه تا صبونرو آماده کردمو خوردم ساعت شد 8. بازم نتبلی اومد سراغم. شاید باورتون نشه ولی به جان خودم نیت کرده بودم معادلات بخونم ولی این تخت لعنتی مگه میذاره. بی شرف هویجوری خود به خود آدمو جذب خودش میکنه!! با خودم گفتم خوب فرزندم امروز که گوش شیطون کر خیلی خیلی ی ی زود بیدار شدی حالا میخوای تا 8:30 یکم چشاتو رو هم بذار. گفتن این جمله همانا و بیدار شدن با صدای زنگ تلفن همانا!!! تلفنو که برداشتم صدای انکرالاصوات حمیدو شنیدم که گفت:"سلام عزیزم، خوبی؟ من پشت درم، درو باز میکنی؟" میخواستم بگم نه دیدم خیلی ضایس. بیچاره از 20 تیر که اومدم مشهد تا حالا 4-3 بار زنگیده که  بش یه سر بزنم. حالا که خودش با پای خودش اومده دیگه خوبیت نداره . ولی خوب یه کارش اعصابمو خوردید. درو که باز کردم هیچ بنی بشری در دیدرس نبود!! کلی تو دلم فحشش دادم اومدم شمارشو گرفتم  فحشائیو که داده بودم واسه خودشم تکرار کردم. بعد قانعم کرد که داشته ماشینشو پارک میکرده و الان پشت در خونس. منم گفتم خونه زنگ داره، زنگو بزن تا درو باز کنم که دیدم نه بدبخت راس میگه. خلاصه حمید تا 12 پیشم بودش بعد اینکه تغذیشو تامین کردمو از ماجراهای خودشو دوس دخترش گفت که حالا بماند چی گفت( چون این وبلاگ جنبه فرهنگی داره ازبازگو کردن صحبتای ردوبدل شده معذوریم)!!! بعد رفتنش من تو فکر این بودم که ناهار چی درس کنم. نمدونم چرا دل مشغولیم واسه چی ناهار خوردن بیشتر از درس خوندنمه(آخرش رفوضم). بعد از کلی کلنجار رفتن به این نتیجه رسیدم که به قول دوستم به  خودم واس خاطر اینکه صبح زود بیدار شدم جایزه بدم. واس همین زنگ زدم واسم پیتزا اوردن. تا ناهاررو خوردم شد 1:30. بعد یه سر رفتم نت. البته قبلش بین دو نیمه بازی بسکت ساعت 6 یه سر کوچولو زدم. خلاصه تا 2:15 نت بودم. بعد تی وی روشن کردم که خوشبختانه هیچی نداشت. ساعت 2:30 بود که واسم مسیج اومد. حسین ناصری و متن مسیجش:"سلام، عزیزم مهمون نمی خوای؟ فقط دوس دارم بگی نه..." وای خدای من امروز چه گناهی کردم آخه من؟!! آخه چقد تغذیه اینارو تامین کنم؟!! البته حسین جون پسر خیلی خوبیه ولی به متن مسیجش یه نگا بندازین. این مسیج جنبه تهدیدآمیز داره آیا؟ شارج ایرانسلم تموم شده بود زنگ زدم گفتم: "حسین جون میای سر رات یه کارت شارج واسم بگیر بات حساب میکنم." خلاصه حسین که اومد هیچ با خودش سعیدم اورد. وارد که شدن گفتم:" خوب کارت شارج؟!" برگشتن میگن:" از دکه ایه می خواستیم بگیریم مردتیکه کارت 5000 تومنیو میده 5100 مام گفتیم نمیخوایم." نمدونم والا اینم شانس منه دیگه همه دوس دارن منم دوس دارم. خدایا شکرت!! این وسط علی هم زنگیدو طبق معمول قرار باشگاهو کنسل کرد. اشکال نداره من دیگه با این کاراش سر شدم.  سعید تا 6 بودش. میخواست بره بش گفتم سعید جون 5 دقیقه ای برو یه کارت شارج واسم بگیر.(آخه 0912 هم که قطع شد دیروز دیگه) گفت باشه 6000 تومن بش دادم. آخرم رفت از همون دکه هه همون 5100 داده واسم گرفته. خلاصه سعید رفت. منو حسین موندیم. یکم معادلات خوندیم، قرار شده روزی 4 برگ از جزورو بخونم تا 5شنبه تموم بشه. بعد قهوه خوردیم(همون نسکافه). بعدم ساعت 8:30 بود که آخرین مهمونمم رفت. دیگه خونرو جمو جور کردم تا 8:45. از اون موقعم دارم مینویسم. آخیش خسته شدم. حالام تو فکر شامم؟!!! اگه اتفاق خاصی بعد شام افتاد باز مینویسم. پس فعلاً.

من خوبم. خونوادم خوبن، دوستام خوبن، همه آدما خوبن مگر خلافش ثابت بشه. پس خدایا شکرت.

نظرات 4 + ارسال نظر
فرشته یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:58 ب.ظ http://www.jik-jik-jik.blogfa.com

سلام
---------------------------_(/_\)
-------------------------,((((^`/-
------------------------((((--(6-/-
----------------------,(((((-,,----/
--,,,_--------------,(((((--\"._--,',;
-((((\\-,...-------,((((---\----`,@)
-)))--;'----`"'"'""((((---(------´´
(((--\------------(((------/
-))-|-------آپم-زود بیا-----|
((--|--------.-------'-----|
))--/-----_-'------`t---,.')
(---|---y;---,-""""-./---/\--
)---/-.\--)-\---------`/--/
---|.\---(-(-----------\-\'
---||-----//----------\\'|
---||------//-------_\\'|ا
---||-------))-----|_\--||
---/_/-----|_/----------||
---`'"------------------\_|

رزا یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 ب.ظ

سلام
آخی نازی
چه قد بچه خوفی
خب راشون نده
اگه بلد نیستی
من یادت بدم
ما دانشجوییم
تازه اینا مشهدین
دشمنامونن
مگه قضیه بمب یادت رفته؟
ازین به بعد سم بریز تو غذاشون
یکی که بمیره عبرتی می شه واسه بقیه
فهمیدی؟

بابک.پ.25 دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:14 ق.ظ http://bishehsar.blogsky.com

سلام
ببینم اونجا هتل یا خونه دانشجوئی؟
منم می خوام بیام مشهد با اینکه قول دادم دیگه پامو خراسان نزارم
بای بای

رزا دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:53 ب.ظ

کجایی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد