یادداشت سیزدهم

سلام، خوبم فقط دارم از خستگی افقی میشم. فردا یه مهمون ویژه دارم. جناب عالیجناب پدر بزرگوار. تنها کاری که واسه اومدنش نکردم نصب پارچه خوش آمدید بود.

امروز یه روز کاریه کاری بود. اولین کار این بود که آتا آشغال رو جمع کنم. بعد حال پذیرائیو جارو کشیدم. قسمت بعدی مرتب کردن اتاقم بود که چشتون روز بد نبینه. آخ آخ آشپزخونرو که نگو!!! تمیز کردنش دهنمو صاف کرد!! بعد آشغالارو گذاشتم بیرون. در انتها هم لباسامو شستمو حموم رفتم. ای که بعد این همه کار یه لیوان چایی میچسبه ای میچسبه. حالا گذاشتم تا دم بکشه.

 امروز به این نتیجه رسیدم باید نسبت به خیلی چیزا و آدما بیخیالی طی کنم. خوب من باید خودم به فکر خودم باشم نه اینکه انتظار داشته باشم بقیه آدما واسم کاری انجام بدن یا به فکرم باشن. به قول معروف انتظار داشتن از دوستان انتظار بیجائیست. خودمو خودم. ولی خوب چیری که خدا تو وجودم گذاشته اینه که تغییر رفتارارو  خیلی راحت حس میکنم. بیخیل درس میشه.

خوب بسه دیگه. حالام خیلی خوشحالم که ددیم داره میاد. دستو هورااااااااااا. پایدار باشیم.

من خوبم. خونوادم خوبن، دوستام خوبن، همه آدما خوبن مگر خلافش ثابت بشه. پس خدایا شکرت.

نظرات 1 + ارسال نظر
رزا چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:34 ب.ظ

کوشی؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد